عشق را خط نزن

گناه تو همین بود نداشتن صداقت اما گناه من بود نکردن خیانت !

عشق را خط نزن

گناه تو همین بود نداشتن صداقت اما گناه من بود نکردن خیانت !

نزار...

 

نزار که بین من وتو فاصله طولانی بشه

نزار هوای عشقمون دوباره طوفانی بشه

نزار که دست روزگار خط بکشه رو آسمون

ابر غرور رو پس بزن تا بشکنه طلسممون

نزار پرنده ی دلت بشینه رو بام کسی

      تو آسمون پر بکشه تا که به مقصد برسه

گفتی و گفتم.

 

گفتی برو! گفتم به چشم!این بود کلام آخرین.

گفتی خداحافظ تو!گفتم همین؟ گفتی همین!

گریه نکردم پیش تو با اینکه پرپر میزدم.

با خون دل از پیش تو رفتم من بازی عشق تو را شاهانه باختم مثل بازنده خوب مردانه باختم.

همه ثروت من سفره ی درویش نفسم بود که به تو شاهانه باختم.

لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود برای پنهان کردن داغ دل ویرانه ام.

من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم شاه مهره دل رفته بود.

 

 

خواهم مرد...

 

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

مثل یک بیت ته قافیه هاخواهم مرد

تو که رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدند

سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد

شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند

موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد

گم شدم در قدم دوری چشمان بهار

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

 

میرم...

 

پا روی عشقت میزارم میرم و تنهات میزارم

میگذرم از خاطراتت میرم از گذشته هات

حرف تو یه سراب بود یه فریب اما این دل نمیدید

تو غروب لحظه هاش طعم مرگ رو می چشید

نگو دست سرنوشته برامون هر چی نوشته

نگو که جدایی ما مثل بودن تو بهشته

دیگه فرصتی نمونده از تو باز دوباره خوندن

دیگه هیچ بهونه ای نیست برای دوباره موندن

 

و بعد از رفتنت...

 

مهر از همه بریدم تا مهربان بمانی

نا مهربان تو رفتی با دیگران بمانی

 

زندگی آموزگار عشق است چنان زندگی کنیم که هر کاری از ما سر میزند عاشقانه باشد زیرا تنها چیزی که در این دنیا هرز نمیرود عشق است.

 

ای کاش سه کلمه ی غرور ،عشق و دروغ وجود نداشت تا آدمها مجبور نمیشدند به خاطر غرور در مورد عشقشان دروغ بگویند.

 

به کسی عشق بورز که لایق عشق باشه نه تشنه عشق. چون تشنه عشق یه روزی سیراب میشه...

 

سرمایه ی عمر آدمی یک نفس است و آن یک نفس از برای یک هم نفس است. اگر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس از برای یک عمر بس است.

 

همیشه ماندن بهتر نیست همیشه رفتن آن حضور ناب نیست گاهی میان ماندن و رفتن هیچ فرقی نیست.

 

بارش برف سنگین فراقت را یادم آورد قبل از اینکه حس کنم هستس نیستی ات را باور کردم...

 

از دیروز بیاموز برای امروز زندگی کن و به فردا امید وار باش..

 

نامرد نباش.

 

دلتنگم و باز گمان نکن که دلیل دیگری باید بیابم. برای دلتنگیهای گاه و بیگاهم تو تنها دلیلی...

 

با آنکه تو را گرم کند سرد مباش

با آنکه تو را شفا دهد درد مباش

چیزی به جهان به ز جوانمردی نیست

رسوای زمانه باش و نامرد نباش

فقط یه شاخه گل....

 

ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند

کاش می گفتی که هجران را چه درمان کرده اند

 

 

اگه یه روز رفتی و دیگه بر نگشتی

بهت قول نمیدم که منتظرت می مونم

اما ازت می خوام وقتی که اومدی

یه شاخه گل رو قبرم بزار

خیلی سخته....

 

برگ از درخت خسته میشه پاییز بهونه است.

 

 

خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفرشه

تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه

خیلی سخته که تو پاییز با غریبه ای آشنا شی

اما وقتی که بهار شد باید ازش جدا شی

چی شده....

 

نمی خواستم مثل اشکاش یه روز از چشاش بیفتم

ندونستم زیر پاهاش سنگی بی قیمت و مفتم

آرزوم بود با وجودم مثل روحم آشنا شه

واسه فریاد غرورم بال پرواز صدا شه

چی شده اونهمه احساس اینو هرگز نمیدونم

دیگه بسمه شکستن نمی خوام عاشق بمونم

گم شدم تو شب چشماش بلکه عاشقم بدونه

واسه سر سپردگی هاش دیگه لایقم بدونه

اما امروز یه غریبه است که فقط می خنده

دل رو دیونه میدونه در رو دیونه میبنده

چی شده اونهمه احساس اینو هرگز نمیدونم

دیگه بسمه شکستن نمی خوام عاشق بمونم

 

دیگه من دوست ندارم.

 

اون روزا که بودی با من عهد و پیمونو شکستی

منو تنها جا گذاشتی دل به یه غریبه بستی

من برات بازیچه بودم توی این دو روز دنیا

نقشی مثل یه عروسک ولی تنها خیلی تنها

دیگه من دوست ندارم تو برو از روزگارم

تو نخند به گریه ی من، من به تو شوقی ندارم

دیگه من چیزی ندارم که به پیش تو ببازم

هر چی بود سوختم و باختم دیگه من چی رو بسازم

برای این عاشق تنها از تو صد خاطره مونده

گریه هات هم یه دروغه دل من دستتو خونده

دیگه من دوست ندارم تو برو از روزگارم

تو نخند به گریه من، من به تو شوقی ندارم

میمیرم برات....

 

میمیرم برات

نمی دونستی میمیرم بی تو بدون چشات

رفتی از برم

نمی دونستی که دلم بسته به ساز صدات

آروزمه که می دونستی که من میمیرم برات

عاشقم هنوز

نمی خواستی که بمونی و بسوزی به ساز دلم

گفتی من میرم تو می خواستی بری تا فردا ها گل خوشگلم

برو راهی نیست تا فردا ها از آب و گلم

سفرت به خیر

اگه میری از اینجا تک و تنها تا یه شهر دور

برو که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور

سفرت به خیر

برو گر شکستی می تونی دوباره بساز

از دلی شکسته نامید و خسته تو باز غرور

نمی خوام بیای

نمی خوام میون تاریکی من تو حروم بشی

نمی خوام ازت نمی خوام مثل یه شمع بسوزی برام تا تموم بشی

برو تا بزرگی می خوام که فقط آرزوم بشه

عاشقم هنوز

 

چرا کردی فراموشم؟؟

 

به یادت اشک میریزم،اما تو برنمیگردی

          ندونستی که می خوامت، ندونستی و بد کردی

 

 

بگو آهسته در گوشم چرا کردی فراموشم

همیشه از غم چشمت تو گویی زهر می نوشم

تو خود ای کاش میدیدی که از چشم تو مدهوشم

بگو آهسته ای عاشق،چرا کردی فراموشم